مهرسامهرسا، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه سن داره

آشیونه سه نفره ما

دومین بهار

1394/2/7 12:04
نویسنده : مهربان
512 بازدید
اشتراک گذاری

با یه تاخیر تقریبا سه ماهه اومدم که اینجا به یادگار بنویسم دختر عسل بلای من چه باور نکردنی شده این روزا!

تا یه هفته ی دیگه مهرسای ما 15 ماهش تموم میشه. مسلما مهمترین اتفاقی که تو این مدت افتاده راه افتادن دختر گلمه. بعد از تلاش های جسته و گریخته ای که دخترم از مدتی قبل از سال جدید شروع کرده بود، تقریبا از چهاردهمین ماهگرد رسما راه رفتن رو آغاز کرد.

مهرسا چند روز بعد از راه افتادن در حالی که هویجی که برای سالاد میخواستم رنده کنم رو خودش از روی میز آشپزخونه قاپ زده!

اما یه کم برگردیم عقب تر...

چند هفته بعد از تولدش به خاطر جوش های ریزی که مدتی بود روی صورتش زده بود بردیمش دکتر که علاوه بر اینکه تشخیص نوعی اگزمای ویژه نوزادی رو داد، یه تست آلرژی هم ازش گرفت و در نهایت مشخص شد که به سیب زمینی، موز، خربزه و مایت ها و قارچ ها حساسیت داره! بعد از از تعطیلات عید که دخترم رو برای تفریح و خاک بازی به مزرعه سنبک برده بودیم کف دستهاش ملتهب و پوست پوست شد. این بار پیش یه دکرت دیگه رفتیم و ایشون گفتن همون اگزمای پوستیه و نیازی به پرهیز از اون خوراکیهایی که دکتر قبلی گفته بود نیست. خلاصه اینکه الان دخترم یه سری کرم های مرطوب کننده برای دست و پا و صورتش استفاده می کنه. البته جوش های صورتش خیلی بهتر شده

مهرسا در حال خاک بازی

 

یکی از موضوعات مهمه دیگه ای که این مدت باهاش درگیر بودیم خوابیدن عسل خانوم بود. از یک ماه قبل از یک سالگی تلاش برای خوابوندن مهرسا تو اتاق خودشو شروع کردم. یعنی از همون موقعی که دیگه ای نمی تونست تو طبقه بالای تخت پارک بخوابه. اوایلش خوب بوده تا نزدیکیای تولدش که مریض شد. به واسطه بی حالی  و بهانه گیری ناشی از بیماری خوابیدنش هم مختل شده بود. شبا تا حدود 3 صبح بیدار بود و خیلی سخت می خوابید. بعد از خوب شدن اون سرماخوردگی تا داشت خوابش هم دوباره منظم میشد یک ماه بعد دوباره سرما خورد! دوباره همون آش و همون کاسه. بعدشم که تعطیلات عید و مهمونی رفتن و دیر خونه اومدن و بد خوابیدن ادامه داشت. تا الان که تقریبا دو سه هفته ای که خوابش یه نظمی گرفته. حدود ساعت 12 با هم میریم تو اتاقش،  چراغ خواب آدم برفی که خاله امینه و بابایی براش ساختن رو روشن می کنیم، پتومونو پهن می کنیم و دوتایی روش می خوابیم. معمولا با شیر خوردن خوابش می بره. بعضی وقتا هم که بعد از شیر خواب آلود شده میزارمش رو پام یه کم تکونش میدم تا اینکه خوابش میبره.

 

غذا خوردن هم که ماجراییه برای خودش! به طور کلی رابطش با غذاهای آبکی و کلا چیزایی که با قاشق بخواد بخوره چندان خوب نیست. به غیر از اینکه خودش بخواد قاشق دست بگیره. بقیه غذاها رو هم که کوچولو کوچولو تو یه ظرف میزارم رو میز غذاش و خودش با دست می خوره. کلا غذاهایی که به قول خودش توتو داشته باشه رو بیشتر دوست داره و البته بیشترم همون توتو هارو می خوره! مثلا رشته پلو، ماش پلو، عدس پلو، باقالی پلو، ماکارونی فرمی ...

 

تو ادامه مطلب چند تا دیگه از عکسای این مدتشو میزارم

مهرسا در چهارشنبه سوری

 

مهرسا در حال خوردن سیب سفره هفت سین

 

مهرسا در حال خوردن آجیل

 

اولین تاب بازی مهرسا

پسندها (2)

نظرات (2)

خاله امینه
24 خرداد 94 17:48
سلام مهر دل خالههههه . امیدوارم وقتی که بزرگ شدی و اینا رو میخونی دیگه خاله ت این شخصیت رو نداشته باشه که همه چی یادش بره ))) اما باید اعتراف کنم مدت زیادی بود یادم رفته بود بیام اینجا و سر بزنم بهت و دیدم ای دل غااااااااااااافل چه عکسا و متنای خوشگلی رو از دست دادمممممممممم. این مامانتم که هیچی به من نمیگه همین فردا که بیاد اینجا جسابشو میرسم پ.ن: خاله جونم درسته که لپات یکم کوچولو شده اما عوضش به علمه مروارید رو داری ازشون نگهداری میکنییی. هر کی بهت گفت چرا لاغر شدی بگو دارم کارم مهمی انجام میدم. الکی نیستش کهههههههههههه!
مامان نیکی
28 خرداد 94 4:19
سلام مامان مهربون وای چه كوچولوی ناز نازی ای داريد خدا حفظش كنه