مهرسامهرسا، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه سن داره

آشیونه سه نفره ما

تولد یک سالگی خورشید بانوی ما

بالاخره تولد مهرسارو با یک هفته تاخیر روز دوشنبه 20 بهمن گرفتیم. تو این جشن کوچیک خونواده خودم و بابای مهرسا همراه ما بودن. تولد خورشیدی دختر مثل خورشید مارو به روایت تصویر ببینید: مهرسا قبل از شروع رسمی تولدنشسته روی کادوی مامانی و بابایی با تی شرتی که خاله امینه ویژه خود خود مهرسا براش طراحی و چاپ کرده بود!   نمایی کلی از تزئینات تولد ریسه ی عکس های نوزادی مهرسا   ریسه ی خورشیدی که طرح های روشو خاله امینه کشیده بود   ریسه ی اسم مهرسا   ریسه ی لباس های نوزادی مهرسا   میز شام!   و این هم خورشید بانوی من با لباس خوشگلش که مامانیش برا...
27 بهمن 1393

مهرسا شده یک ساله

یک سال پیش توی این دقایق هنوز نگران این بودم که آیا انقدر خوش شانس هستم که بتونم چشمای دخترمو ببینم و تو بغلم فشارش بدم؟ یعنی تا فردا صبر می کنه یا همین امشب باید اورژانسی عمل بشم؟ شایدم دخترم چشماشو به این دنیا باز کنه اما من...! شاید بتونم به جرات بگم، اولین ساعات بامداد روز چهاردهم بهمن ماه 1392 پر استرس ترین و هیجان انگیزترین ساعات زندگی من بود. زمانی که به دلیل کند شدن حرکات مهرسا برای تست حرکت به بیمارستان رفتم و مجبور شدم که چهار مرتبه این تست رو تکرار کنم. لحظاتی پر از استرس، انتظار و ترس. لحظاتی که با خنده های عصبی شروع شد، با اشک ادامه پیدا کرد و با لبخند لرزان و غیر مطمئنی موقتا تمام شد. زمانی که پرستار بعد از تماس تلفنی با دکت...
14 بهمن 1393

دومین سفر مهرسا

اول از همه بگم که یازدهمین ماهگرد دخترم مبارک!   از مهمترین اتفاقایی که تو ماه گذشته افتاد سرعت و مهارت دخترم تو چهار دست و پا رفتن بود. به طوری که کل خونه رو به چشم به هم زدنی طی می کنه. اما برای ایستادن یه کم محتاط شده. تقلید صدا کردنشم محشره. به هر صدایی هم واکنش های جالبی نشون میده. مثلا اگر صدای زنگ تلفن یا در بیاد، سریع سرشو به سمت صدا برمی گردونه و می گه "کیه؟!!" دیگه اینکه زواری مامان جون از کربلا رو داشتیم که یادگاریش برا دخترم شد این عکس دسته جمعی   هفته پیش هم دومین سفر خانوادگی سه نفرمون رو داشتیم. من و مهرسا و بابای مهرسا در جزیره کیش! فقط انگار به اتاق هتل حساسیت داشتی، به مح...
15 دی 1393

مهرسای ما چهار دست و پا میره

جمعه ی گذشته دخترم وارد دهمین ماه زندگیش شد. اگه بخوام برای این روزای شیرین اسمی بزارم شاید "روزهای حرکت" اسم مناسبی باشه. مهرسای ما این روزا دیگه کمتر پیش میاد که بیش از چند ثانیه یه جا نشسته باشه.همه ی خونه رو چهار دست و پا طی می کنه. از زیر میز اپن وارد آشپزخونه میشه. بعد از کلی بازی با ماشین لباسشویی و صندلی خودش و ... از در پشتی میره بیرون!   بعد از اینکه پوشکشو عوض کردم، من که میرم دستامو بشورم دنبال من راه می افته تا در دستشویی از نای نای کردنشم که دیگه نگو. به محض اینکه یه چیز آهنگین بشنوه، حتی اگه یه تقلید صدا با دهن باشه شروع با نانای نای کردن می کنه چند روزی هم هست که بعضی وقتا چیزایی که دستش ه...
18 آذر 1393

سینه خیز رفتن مهرسا

دخترم از شنبه ی گذشته، یعنی دقیقا یک هفته ی پیش تا الان تلاش های جدی خودشو برای سینه خیز و چهار دست و پا رفتن شروع کرد. الان می تونه طول اتاقشو طی کنه و خودشو به حال برسونه. یا از جایی که نشسته تا دم ورودی آشپزخونه بیاد. بیشتر سینه خیز و گاهی خیلی کم چهار دست و پا   ...
17 آبان 1393

مهرسا در ماه نهم تولدش

چهارشنبه ی گذشته نهمین ماهگرد تولد مهرسای ما بود. یه وقتایی به خودم میام و می بینم حضور شیرین دختر نازم تو زندگی ما به یکی از اجزای اصلی خانواده ی کوچیکمون تبدیل شده و تصور اینکه یه زمانی این "جزء دوست داشتنی" وجود نداشت سخت به نظر می رسه؛ انگار که از اول بوده به نظرم باید یه وقتایی به خودم یادآوری کنم که این همون موجود ارزشمندیه که یه روزی آرزو بود، اما الان متحقق شده و داره باهام زندگی می کنه در ادامه بعضی از عکسای مهرسا تو ماه گذشته رو گذاشتم:   اولین باری که عسل طلای مامان نون و پنیر خورد!   یه روز که پوشکای دخترم تموم شده بود کهنه و لاستیکیش کردم!   مهرسا در ایام محر...
17 آبان 1393

جشن دندونی مهرسا عسل طلا

پنجشنبه ی گذشته 3 مهر یه مهمونی به مناسبت جشن دندونی دختر خوشگلم گرفتیم. تقریبا همه چیز اونجور که می خواستیم پیش رفت و یه شب به یاد موندنی رو با هم برای دختر نازدونمون ساختیم. همه تو این چند روز خیلی کمک کردن؛ بخصوص خاله امینه که کار طراحی و تزئینات رو انجام داده بود. خیلی عالی شده بود. عکساشو ببینین!   اینم نمایی نزدیک از بادبادکاش. طرح همون عروسکه که رو میزه رو بادبادکا هم کشیده شده   اینم کیکش. بازم همون طرحه. البته نمی دونم چرا سیاهپوست درش آورده!   اینم نمایی از ریسه ها که دخترم داره نشونتون میده   بقیه عکسارم اگه دوست دارید در ادامه ببینید     یه عکس دسته...
5 مهر 1393

احوالات این روزهای مهرسا

نمایی از غذا خوردن مهرسای شکمو چیه مگه؟! دخترم فرنی دوست داره!   چهارشنبه ی هفته ی گذشته دختر عمه ی مهرسا، مهزاد جون به دنیا اومد   چند روز پیش دخترم تو مراسمی که به مناسبت پاسداشت از تپه های سیلک برگذار شده بود، حضور فعال داشت و شعار "سیلک را دریابیم" رو رساتر از همه سر داد!   این هم یه عکس زیبا از دخترم هنگام غروب آفتاب روی ریگزارها   راستی هفته ی پیش دندونای دخترم هم توک زده که تا این لحظه موفق به شکار یه عکس خوب ازش نشدیم. ایشالا به زودی جشن دندون هم براش می گیریم و با عکسای خوشگلش براش اینجا ثبت می کنیم. ...
28 شهريور 1393