مهرسا شده یک ساله
یک سال پیش توی این دقایق هنوز نگران این بودم که آیا انقدر خوش شانس هستم که بتونم چشمای دخترمو ببینم و تو بغلم فشارش بدم؟ یعنی تا فردا صبر می کنه یا همین امشب باید اورژانسی عمل بشم؟ شایدم دخترم چشماشو به این دنیا باز کنه اما من...! شاید بتونم به جرات بگم، اولین ساعات بامداد روز چهاردهم بهمن ماه 1392 پر استرس ترین و هیجان انگیزترین ساعات زندگی من بود. زمانی که به دلیل کند شدن حرکات مهرسا برای تست حرکت به بیمارستان رفتم و مجبور شدم که چهار مرتبه این تست رو تکرار کنم. لحظاتی پر از استرس، انتظار و ترس. لحظاتی که با خنده های عصبی شروع شد، با اشک ادامه پیدا کرد و با لبخند لرزان و غیر مطمئنی موقتا تمام شد. زمانی که پرستار بعد از تماس تلفنی با دکت...