آخرین روز توی دل مامان
دختر نازم! بالاخره این انتظار طولانی داره به لحظات آخرش می رسه و امیدوارم تو تا چند ساعت دیگه در آغوشم باشی. دیشب دقایق سختی به من و بابا گذشت. نمی دونم خسته بودی یا خوابت برده بود و حواست نبود که نفس مامان به تپش قلب و تکونای تو بنده. بالاخره بعد از 3 تا تست nst و تزریق یه سرم قندی از خواب ناز بیدار شدی عشق مامان و من و بابا و خاله نفس راحتی کشیدیم. الانم که ساعت نزدیک 10:30 صبح روز 14 بهمنه اومدم اینجا که آخرین خاطرات تو دلی رو برات بنویسم ناز من. امیدوارم مطلب بعدی رو در حالی بنویسم که تو توی بغلم باشی