مهرسامهرسا، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه سن داره

آشیونه سه نفره ما

بدون عنوان

دیشب خونه مامان جون یه اتفاق بامزه افتاد. یه بار بغل خاله اعظم یه بارم بغل عمه محبوبه بودی که یهویی بغض کردی و زدی زیر گریه. فقط وقتی آروم شدی که اومدی بغل خودم فرشته ی مامان داره دلبستگیش شکل می گیره. عشق مامان! همه ی تلاش من و بابا اینه که دلبستگی کاملا ایمنی درت شکل بگیره عزیز دلم .دوست دارم فرشته ی مامان چند تا عکس از ماه پنجم زندگی عسل مامان   ...
12 تير 1393

دختر کتابخون من

چند روز پیشا داشتم از یه کتاب برا مهرسا جون شعر می خوندم، که متوجه شدم بیشتر از اینکه به من و شعری ککه م یخونم توجه کنه به کتابی که دستمو چشم دوخته. این بود که کتابو بهش دادم. می بینید که چه خوشگل طرز استفادشم بلده دخترم ...
6 تير 1393

اولین سفر سه نفره ما

مهرسای ناز مامان روز به روز داره بزرگ میشه و کارای جدید یاد می گیره و لذت مادر بودن رو با لحظه لحظه ی حضورش ذره ذره به من می چشونه ماه گذشته از 21 تا 26 خرداد اولین سفر 3 تایی مون رو تجربه کردیم. مقصدمون مشهد بود. مسیر قطار یه مقدار طولانی و خسته کننده بود و البته فکر مریضی و مشکلی که برا باباجون پیش اومده خیلی ذهنمونو درگیر کرده بود و مدام به فکرش بودیم. اما در مجموع سفر خوبی بود. دختر گلم که حرف نداشت. همه جا با کالسکش جولان میداد و جلوتر از ما حرکت می کرد. دختر گلم خیلی دوست دارم   اینجا هم شاندیز ...
5 تير 1393

واکسن 4 ماهگی

سه شنبه ی گذشته من و بابای مهرسا دختر گلمونو برای قد و وزن و واکسن 4 ماهگی بردیم درمونگاه. قدش 63 و وزنش 6900 بود. یعنی توی دو ماه گذشته حدود 1500 اضافه کرده بود که به نظر خانم ساکن خوب بود. واکسنشم خوشبختانه بدون هیچ دردسری انجام شد. حتی گریه هم  نکرد دختر گلم فقط مثل دفعه گذشته فرداش دخترم یه کم بی حال و بی رمق بود و یه کوچولو تب داشت که بعد از دو روز کاملا رفع شد. قرار شد ماه آینده برای قد و وزن دوباره ببریم. اگر سرعت رشدش به همین صورت ادامه پیدا کرده باشه که هیچی، اما اگر کند شده باشه پیشنهاد دادن که از ابتدای 6 ماهگی غذای کمکی رو شروع کنیم. البته این عکسا مال فردای روز واکسنه که می خواستیم بریم خونه عمه جون فاطمه، م...
18 خرداد 1393

بدون عنوان

عزیزم اولین حضورت در جشن بزرگداشت فردوسی رو امسال در 3 ماهگیت در حالی که کوچکترین مهمان برنامه بودی تجربه کردی. اونجا تو کریرت نشستی، بیداری و حواست به همه جا هست   اینجام تو بغل بابا همه رو زیرنظر گرفتی ...
10 خرداد 1393

دختر هنرمند من

شیرین کاری ها و هنرنمایی های دخترم روز به روز داره بیشتر میشه. الان دو هفته ای هست که داره تمرین می کنه انواع چیزایی که دور و برش هستن رو بگیره و هر روز داره پیشرفت می کنه و مدت زمان مکث قبل از حرکتش کوتاه تر میشه 10 روزی میشه که سخنرانی کردن(صدا سازی) رو هم شروع کرده. البته قبلا قان و قونای کوتاه داشت. اما الان علاوه بر اونا آواز می خونه. یه وقتایی هم انگار داره یه چیزی تعریف می کنه یا درد دل می کنه دختر نازم حدود یه هفته پیش بود که اولین قهقهه ی مهرسا جونو شنیدیم. فوق العاده بود. معجزه ی ما با تمام وجودش می خندید و من و باباشم از ذوق سر از پا نمی شناختیم. البته سر این که به کدوممون بخنده با هم حسودی می کردیم(البته این کارو ...
7 خرداد 1393